parallax background

پرواز انقلاب

سازماندهی امور در نوفل‌لوشاتو
ژانویه 10, 2022
پس از پرواز انقلاب: یک بستر و دو رؤیا
ژانویه 10, 2022

در شماره‌های گذشته مشاهدات احمد غنضفرپور را از ابتدای ورود امام خمینی به پاریس خواندید؛ اکنون به نقطه پایان حوادث پاریس و نوفل‌لوشاتو می‌رسیم. پرواز هواپیمای امام خمینی و همراهان به ایران که «پرواز انقلاب» نام گرفت، نقطه عطف مهمی بود که نظام جدید را پایه‌گذاری کرد. مشاهدات مستقیم ایشان همراه سایر شاهدان می‌تواند فضای آن زمان را برای نسلی که حضور نداشتند ترسیم کند.

L این پرواز به‌سادگی انجام نگرفت. پروازی بود بسیار پُرخطر و پُرماجرا. تصمیم گرفتن برای بازگشت به ایران بسیار سخت بود. لحظه‌به‌لحظه اوضاع در حال تغییر بود. لحظات غامض و دشواری که رهبر انقلاب و همراهان او را با خوف و رجا همراه کرده بود.

شرح کامل آن سفر را اشخاص مختلف با روایت‌های گوناگون نقل کرده‌اند که تقریباً همه این روایت‌ها با اندکی تغییر تحریر و چاپ شده است. از این‌رو، آنچه را که نگارنده بخواهد شرح دهد، جنبه تکرار مکررات پیدا می‌کند؛ لذا ابتدا خلاصه‌ای از آن نوشته‌ها را می‌آوریم و سپس به شرح دیگر قضایا که در نشست‌وبرخاست هواپیما رُخ داد و شخصاً بدون واسطه شاهد آن بوده‌ام، اشاره می‌شود.

روایت دکتر یزدی

دکتر ابراهیم یزدی می‌نویسد: «بلافاصله بعد از خروج شاه از ایران آقای خمینی اعلام کردند که به‌زودی به ایران بازمی‌گردند؛ اما هم از جانب یاران ایشان در ایران و هم دکتر بختیار و هم امریکایی‌ها طی پیام‌هایی به ایشان توصیه می‌شد که در بازگشت به ایران قدری تأمل کنند. با توجه به روحیه آقای خمینی، این پیام‌ها و توصیه‌ها اثری وارونه داشت و ایشان را به بازگشت هرچه سریع‌تر مصمم‌تر کرد. هم‌زمان نظامیان و بختیار در واکنش به تصمیم آقای خمینی فرودگاه‌ها را بستند و پرواز هواپیماها را متوقف ساختند؛ اما این عمل بختیار بی‌حاصل و به ضرر خود او بود. با توجه به ادعاهای بختیار درباره اجرای بی‌کم‌وکاست قانون، او چطور می‌توانست جلوگیری از بازگشت یک ایرانی به کشورش را توجیه کند.

حرکت بختیار موجب تحریک شدید افکار عمومی در ایران شده بود. صدها هزار نفر در تهران گرد هم آمده بودند. ایران در حال انفجار بود. ده‌ها خبرنگار از سراسر جهان به دهکده نوفل‌لوشاتو هجوم آورده بودند و این امر بر شدت تهدیدها می‌افزود. مقامات امنیتی مرتب وضعیت را پیگیری می‌کردند. ایرانیان حاضر در دهکده نیز به مراقبت‌های خود افزودند.

در این شرایط بختیار مجبور شد نظرش را تغییر دهد و فرودگاه‌ها را باز کند. ابتدا قرار بود هواپیمایی از ایران به نام «پرواز انقلاب» به پاریس بیاید، اما بنا به عللی ازجمله مسائل امنیتی و احتمال واکنش ارتش به این پرواز تصمیم گرفته شد پرواز با یک هواپیمای ایرفرانس به ایران انجام شود.

قطب‌زاده و مهدی عراقی با ایرفرانس مذاکره کردند و هواپیما به مبلغ 400 هزار تومان به‌صورت چارتر اجاره شد. این هزینه را بازاریانی که پس از پیروزی انقلاب مورد بی‌لطفی حاکمان جدید قرار گرفتند پرداخت کردند. با این احتمال که ممکن است نظامیان اجازه فرود به این هواپیما را ندهند، با مسئولان شرکت ایرفرانس صحبت شد که ذخیره بنزین هواپیما آن‌قدر باشد که در صورت لزوم بتواند به پاریس بازگردند.

سومین پیش‌بینی این بود که به بیش از یکصد خبرنگار خارجی که از تمام رسانه‌ها در آن حضور داشتند، اجازه داده شد که در این سفر ما را همراهی کنند. همراهی این خبرنگاران درواقع یک چتر امنیتی برای این هواپیما بود و بدون شک ارتش حاضر نمی‌شد با حضور این تعداد خبرنگار خارجی هواپیما را مورد هدف قرار دهد، یا در محل دورافتاده‌ای آن را مجبور به فرود نماید؛ چراکه احتمال هدف قرار دادن هواپیما یا مجبور کردن آن به فرود در یک منطقه دورافتاده وجود داشت.

احتمال هدف قرار دادن هواپیما کم بود، اما دو احتمال جدی دیگر وجود داشت: اول اینکه هواپیماهای نظامی ارتش، هواپیمای ایرفرانس را مجبور به فرود در یک منطقه دورافتاده نمایند و رهبری و همراهان ایشان را دستگیر کنند؛ و احتمال دوم اینکه از فرود هواپیما در تهران جلوگیری نمایند و آن را مجبور به بازگشت به پاریس کنند. نظر ما این بود که اگر هواپیمای حامل رهبر انقلاب نتواند در تهران به زمین بنشیند و اگر چنین امکانی فراهم نشود به پاریس بازگردد. با این حال در مصاحبه‌ای اعلام کردم آقای خمینی و همراهانش در روز معین و برنامه‌ریزی‌شده به‌رغم اینکه یک ریسک حساب شده است انجام می‌گیرد... در اسناد محرمانه قبل از انقلاب خواندم که در میان فرماندهان ارشد ازجمله مقدم رئیس ساواک تصمیمی برای مجبور کردن هواپیما به فرودگاه در یک منطقه دورافتاده، مورد بحث جدی بوده است و مقدم دستورالعملی در این باره صادر کرده بود.1

این خلاصه‌ای بود از خاطرات دکتر ابراهیم یزدی و بقیه روایت‌ها همانند خاطرات دکتر صادق طباطبایی که در همین زمینه‌ها نوشته شده است.

اما آنچه نگارنده شاهد آن بود:

دریافت اخبار و اطلاعات و بازگو کردن آن‌ها توسط افراد موجه و مردم عادی، از مذهبی، ملی و چپ به‌گونه‌ای بود که تمام نیروهای انقلابی و مردم همگی در یک صف واحد خود را برای ورود رهبر انقلاب آماده کرده بودند.

آمدن هایزر به ایران برای جلوگیری از کودتای احتمالی نظامیان، ترس و جلوگیری از نفوذ گروه‌های متمایل به شوروی و مسائل بسیار دیگر، فضا را برای بازگشت رهبر انقلاب به ایران مهیا کرده بود. از این‌رو بعد از رفتن شاه امام خمینی با آن روحیه خطرپذیر و بی‌پروا، ماندن در خارج از کشور را به هیچ وجه جایز نمی‌دانست و تصمیم بر این شد که هر چه زودتر از این فرصت و موقعیت به‌دست‌آمده، نهایت بهره‌برداری شود و خود را برای بازگشت هرچه سریع‌تر آماده سازد.

موضوع بسیار مهم این بود که هر دو طرف منتظر فرصت‌هایی نشسته بودند که اوضاع را به نفع خود تغییر دهند. نیروهای خارجی برای اهداف و مقاصد آینده خود به زمان بیشتری نیاز داشتند و آمدن زودهنگام آقای خمینی را به ضرر خود می‌دانستند. از این‌رو توصیه‌های مکرر می‌کردند که رهبر انقلاب سفر خود را به بهانه سلامت جان خود به تأخیر بیندازد و دکتر یزدی به‌درستی می‌گوید که «هرچقدر آنان بیشتر پافشاری می‌کردند، در امام اثر معکوس داشت و او را برای بازگشت مصمم‌تر می‌کرد.»

آنان به زمان بیشتری نیاز داشتند، چراکه بعد از کنفرانس گوادلوپ که تصمیم تاریخی گرفته شد و سران کشورهای بزرگ به این نتیجه رسیدند که شاه به‌ناچار باید ایران را ترک کند، از آن پس باید زمینه‌های لازم و مساعد برای مصالح و منافع آینده خود فراهم می‌آوردند. امریکا با فرستادن عوامل خود مانند هایزر به ایران چندین هدف را در نظر داشت:

- اول همان‌طور که گفته شد، جلوگیری از کودتای نظامیان؛

- دوم برای جمع‌آوری وسایل و امکانات فوق‌سرّی و فنی نظامی آمریکا در ایران؛

- سوم جاسازی کردن افراد نفوذی خود در مراکز حساس اقتصادی، نفتی، فرهنگی، حوزوی، دانشگاهی، احزاب و سازمان‌های چریکی و دیگر ارگان‌ها.

مسلماً در این بازی آخر همه آن کشورها به اضافه شوروی و ک. گ. ب و اسرائیل هم شرکت داشتند و هرکدام به‌نوبه خود به تکاپو افتاده بودند.

شواهد نشان می‌دهد آنان تصمیم گرفته بودند پس از خروج شاه طراحی پیچیده، ظریف و درازمدتی ارائه کنند که بتوانند با چندین واسطه بدون آنکه ردّ پایی از خود به‌جا بگذارند به‌راحتی سیاست‌ها و ترفندهای خود را توسط افراد ساده‌انگار بدون آنکه خود آن‌ها هم خبر داشته باشند، به اجرا بگذارند.

چند روز بعد از آنکه امام و همراهان از منزل ما به نوفل‌لوشاتو رفتند، همسایه روبه‌روی منزل ما مرا به منزلش دعوت کرد. یک نفر فرانسوی آنجا بود که از نحوه سؤال‌هایش حدس زدم این دعوت با هدفی صورت گرفته است. بعد از گفت‌وگوهای بسیار به نکته‌ای اشاره کرد که گویای بسیاری از نکاتی بود که بعد از انقلاب اسلامی تحقق پذیرفت. او گفت فکر نکنید که بعد از پیروزی کار انقلاب شما تمام شده است؛ مسائلی پیش خواهد آمد که فعلاً شماها از آن‌ها بی‌خبرید.

در آن زمان به عمق سخنان او توجه کافی نکردم. بعد از پیروزی انقلاب مسائل و مشکلاتی که پدید آمد، معلوم شد آن زمان آن‌ها بیکار ننشسته بودند.

یک روز صبح در نوفل‌لوشاتو با دو نفر خبرنگار مصاحبه‌ای داشتم. بخشی از سؤالات درباره آینده انقلاب بود و اینکه ارزیابی ما از آینده چیست؟ در پاسخ گفتم اهداف ما کاملاً روشن است؛ با این اتحادی که به وجود آمده، به‌راحتی می‌توانیم عدالت و استقلال و آزادی را در پناه جمهوری اسلامی و رهبری امام خمینی از شعار به عمل درآوریم. روز بعد آن خبرنگاران در همان نشریه مطالب را بازگو کرده بودند و نوشته بودند انقلابیون ایرانی نسبت به بعد از پیروزی انقلاب بسیار خوش‌بین هستند که این خوش‌باوری با واقعیت‌ها فاصله بسیار دارد.

اختلافات بعد از پیروزی

خوش‌بینی ما به یک معنی دور از واقعیت نبود، زیرا بنا بر گفته رئیس سازمان سیا «نه ما و نه بقیه سازمان‌های جاسوسی نتوانستیم پیش‌بینی واقع‌گرایانه‌ای از شرایط ایران داشته باشیم». او اضافه می‌کند: «ما باور نداشتیم تمام اپوزیسیون ایران به دور پرچم یک پیرمرد هفتادوهشت‌ساله جمع شوند».2

این اتحاد از نظر آنان باورکردنی نبود و باعث سردرگمی آن‌ها و درنتیجه پیروزی انقلاب شده بود. همین امر باعث خوش‌بینی جبهه انقلاب بود که فکر می‌کردند این روند همچنان بعد از پیروزی هم ادامه خواهد داشت. آنچه در نظر انقلابیون دست‌کم گرفته می‌شد، مشکلاتی بود که بعد از پیروزی انقلاب خودنمایی کرد. عوامل نفوذی سعی کردند به نحو بارزی و با ترفندهای خاص این اتحاد را قبل از آنکه ریشه‌دار و نهادینه گردد، به‌تدریج کمرنگ کنند و سپس به اختلاف و درگیری بکشانند. مسلماً همان‌طور که در بخش‌های گذشته اشاره شد، زمینه‌های مستعد اختلافات فراهم آمده بود؛ که اگر آن زمینه‌ها وجود نداشت، آنان می‌توانستند به‌سادگی در آن فضاهای خالی رخنه کنند و اوضاع را به نفع خود تغییر دهند.

شواهد نشان می‌دهد آنان بعد از آنکه به منشأ این پیروزی بی‌نظیر تاریخی و باورنکردنی واقف شدند با تمام توان به میدان آمدند، نقشه راه پیچیده، ظریف و منطبق بر عمق اختلافات ارائه دادند. با هر گروه، سازمان و شخصیتی مطابق با روان‌شناختی و جامعه‌شناختی آنان راه‌حل مناسب و منطبق با حالات آنان در نظر گرفتند. انقلابیون باسواد و آشنا به مسائل تاریخی آن زمان نیک می‌دانستند در جریان ملی شدن صنعت نفت (در سال 1329 تا 1332) تا زمانی که دکتر محمد مصدق و آیت‌الله کاشانی همسو و هماهنگ حرکت می‌کردند، واقعه 30 تیر به وقوع پیوست و در یک روز قوام‌السلطنه با آن سیاست معروف «کشتیبان را سیاستی دگر آمد»، سقوط کرد و دکتر محمد مصدق به نخست‌وزیری بازگشت.

اما بعد از اختلافات و نفوذ عوامل خارجی، در هر دو گروه دامنه اختلافات را (که قبل از آن بر اشتراکات گذاشته بودند) گسترش دادند و به درگیری کشاندند. از این‌رو به‌سادگی کودتای 1332 پدید آمد. آنان می‌دانستند که عوامل نفوذی، اشتراکات را به اختلافات می‌کشانند.

نیروهای انقلاب اما از چگونگی - یا به تعبیر فنی‌تر سازوکارهای پیچیده و ظریف - عوامل نفوذی یا بی‌اطلاع و یا حداقل کم‌اطلاع بودند و همین موضوع باعث شد نتوانند بعد از پیروزی انقلاب به عمق آن سازوکارها واقف شوند و ضربه کاری به انقلاب اسلامی از همین نقطه وارد آمد.

آنچه پس از پیروزی انقلاب همه را در بُهت و حیرت فروبرد، شهادت آیت‌الله مطهری و آیت‌الله مفتح، دو عنصر روشن‌بین آشنا با اسلام حوزوی و همچنین آشنا با دانشگاه و مسائل روز جهانی بود. از آن زمان به بعد، روشن شد با این ترور چندین هدف نشانه گرفته شده است:

- الف: حذف حلقه اتصالی روشنفکران و روحانیون. آنان و امثال آنان می‌توانستند - همان‌طور که قبلاً توانسته بودند - با آشنایی که به مسائل هر دو طرف داشتند، زمینه اتحاد را فراهم آورند.

- ب: حذف روحانیون آزاداندیش مانند شهید مطهری که معتقد بود با تعامل سازنده می‌توان به‌درستی و روشنی از مصادیق مثبت افکار مخالف بدون آنکه در دام التقاط مفاهیم بیفتیم، بهره‌ها برد و چون اسلام کامل‌ترین راه‌حل‌ها را در خود دارد، در هر زمینه وارد تعامل شود، آن زمینه به‌روز درمی‌آید و در چنین بستری می‌توان راه‌حل‌های جدید منطبق بر شرایط روز ارائه داد.

نتیجه چنین تفکر و تفکراتی باعث می‌شود اسلام و مذهب شیعه در ایران برخلاف دیگر کشورهای اسلامی -چه سنی و چه شیعه- که بر پایه دیکتاتوری و تحمیل عقاید پایه‌گذاری شده‌اند و به کشورهایی عقب‌مانده و بی‌رمق تبدیل‌شده‌اند، به‌عنوان الگویی معرفی شود که آزادی افکار و شیوه‌های نوین و جذاب بتواند به‌سرعت جوانان مسلمان و غیرمسلمان را شیفته و جذب این دکترین جدید نماید.

علاوه بر آنکه وقتی آزادی واقعی -و نه صوری مطبوعاتی‌- در بیان و قلم حاکم شد، می‌تواند فساد و رشوه، اختلاف طبقاتی و تحمیل عقاید سلاطین گذشته به‌تدریج رو به افول گذارد و باعث رشد و شکوفایی و شکل‌گیری باورهای تازه در اتکا به شخصیت حقیقی و واقعی انسان ایرانی گردد. از این‌رو، ایران اسلامی می‌تواند تنها در منطقه اثرگذار گردد بدون هیچ‌گونه زحمتی صدور انقلاب می‌تواند آلترناتیوی (جایگزینی) گردد در مقابل سرخوردگی جوانان دیگر کشورها از کشورهای سرمایه‌داری و کمونیستی. عوامل نفوذی که این آینده درخشان را پیش‌بینی می‌کردند و آن 118 روز اقامت امام در پاریس را با آن‌همه موقعیت‌های چشمگیر و کم‌نظیر یا بی‌نظیر در نظر می‌آوردند، سخت به وحشت افتاده بودند و به فکر فرورفته بودند. از این‌رو مرتب به امام توصیه می‌کردند سفر را به تأخیر بیندازد.

بالأخره توانستند راه‌حل‌های جدید که یکی از آن‌ها ترور افراد مؤثر بود اتخاذ کنند؛ اما این ساده‌ترین راه‌ها بود. آنان شیوه‌های پیچیده‌تری برگزیدند. تا جایی که نگارنده به گوشه‌ای از آن‌ها واقف شده، تجربیات خود را در اختیار نسل جدید قرار می‌دهد. مسلماً این مسئله به‌قدری پیچیده و دور از دسترس است که به یک پژوهش بزرگ نیاز دارد. آنچه شخصاً شاهد بودم این بود که آنان ابتدا تخیلات مردم‌پسند ارائه می‌دهند و افراد ساده‌نگر را (چه دانشگاهی باشد یا حوزوی یا مردم عادی) نشانه می‌گیرند.

آنان بر روی مسائلی انگشت می‌گذارند که در نظر مردم به‌سادگی قابل‌پذیرش باشد. تلاش آن‌ها بیشتر استفاده کردن از اختلافات درون‌گروهی بود، نظیر اختلافاتی که به‌طور طبیعی بین حوزویان که عمده تحصیلاتشان در حوزه و آن‌هم تحت شرایط خاص مانند تکیه کردن بر شرعیات و فقه و دروسی مانند علم کلام، رجال، تفسیر قرآن و دیگر مسائل بود با اصحاب دانشگاه که اساس آن بر علم جدید و دروس دانشگاهی آن و رشته‌های جدیدی مانند ریاضی، پزشکی، مهندسی و تکنیک... دور می‌زند. مسلماً این دو نحوه تحصیل، دیدگاه‌های مختلف به بار می‌آورد و هر دو مایل نیستند بی‌جنگ و جدال کاربرد مطلوب خود را تغییر دهند و از آن دست بکشند. در چنین شرایطی، عوامل نفوذی از این اختلافات طبیعی نهایت بهره‌مندی را می‌برند. گفته شد آن‌ها در ابتدا تحلیل‌ها را بر این پایه‌ها قرار می‌دهند.

تئوریزه کردن اختلاف

یکی از این نوع اختلاف که شخصاً شاهد آن بودم در مجلس اول رُخ داد. موضوع بدین گونه طرح شد که از صدر مشروطیت تاکنون دو خط متمایز در مقابل همدیگر قرار داشتند و دارند: یکی خط مصدق‌السلطنه، قوام‌السلطنه، وثوق‌الدوله و غیره و در ادامه تا اکنون، امثال بازرگان و دیگری خط آیت‌الله مدرس، شیخ فضل‌الله نوری، آیت‌الله کاشانی و در ادامه در زمان حال، امام خمینی.

این تحلیل عوام‌پسندانه و تک‌بُعدی که گوشه‌ای از واقعیت‌ها هم برای گمراه کردن اذهان ساده در آن به کار برده شده بود، در آن زمان آن‌چنان اثرگذار شد که توانست به‌سادگی آن اتحادی را که توسط روحانیون آزاداندیش و در اثر فعالیت‌های گسترده و زمان‌بر به وجود آمده بود، نه‌تنها بی‌اثر و کم‌اثر کند، بلکه دامنه اختلافات را به‌طور توصیف‌ناپذیری به مُنتها درجه برساند.

بیان نام دکتر محمد مصدق به لفظ مصدق‌السلطنه، یعنی یک شیطنت تمام‌عیار و سپس قرار دادن او در کنار قوام‌السلطنه که باعث پدید آمدن حوادث و اتفاقات سی تیر شد و آن کشتار و سپس بازگشت دکتر مصدق به نخست‌وزیری از همان تحلیل‌های عوام‌پسندانه است که ذکر آن رفت.

مبارزات دکتر مصدق علیه رضاشاه و سپس ملی کردن صنعت نفت و هزینه کردن مبلغ پنج میلیون تومان از ثروت شخصی در مدت تصدی نخست‌وزیری برای دولت و پس از کودتا که منجر به زندان و سپس تبعید تا آخر عمر او را نادیده گرفتن و تنها به یک مسئله طبیعی که او از خاندان سلطنه‌ها بوده؛ و مؤثرتر و مهم‌تر اینکه قرار دادن نام او در کنار وثوق‌الدوله یعنی عامل قرارداد ننگین 1919 و سپس این موضوع را به وقایع روز کشاندن و گره زدن آن به مهندس مهدی بازرگان با آن پیشینه انقلابی و سعه‌صدر کم‌نظیر و در ادامه همراه ساختن تحلیل‌های غیرواقعی و ساده‌انگارانه اما عوام‌پسندانه با وقایع انقلاب، ترفندی بود که توانستند بر آتش اختلافات بیفزایند و اتحاد بی‌نظیر را به اختلاف و درگیری و جنگ‌های مسلحانه بکشانند و این بازی همچنان با شیوه‌های مختلف و منطبق بر شرایط روز، به قوّت خود باقی است و قربانی می‌گیرد و بر بیچارگی مردم می‌افزاید.

نفوذی‌ها

مسلماً شناختن افراد نفوذی کار چندان ساده‌ای نیست، بلکه خطر آن است که آنان با شیوه‌های خاص خود، افراد موجه و باصلاحیت را نفوذی، خائن و... جلوه دهند و خود را موجه و انقلابی. پس راه شناسایی آنان چیست؟

مورخان معتقدند که اگر هرگونه خبر و روایت و نوشته‌ای بر اساس انصاف و اعتدال بیان و یا نوشته شود، گوینده آن انسانی است دارای حسن نیت و عاری از شُبهات و ابهامات؛ بنابراین می‌توان به آن اعتماد کرد، معنی این سخن حکیمانه این است که چنانچه تحلیلی یا سخن و نوشته‌ای بر اساس برطرف کردن اختلافات و ایجاد وحدت اصولی انجام گیرد، می‌توان صاحب آن را انسانی موجّه و برخوردار از واقع‌بینی و سلامت نفس دانست. به‌عکس، چنانچه خبر و تحلیل و گفتار و نوشتاری بوی اختلاف‌افکنی و تفرقه دهد، با هر توجیه و منطقی صورت پذیرد، باید نسبت به گوینده آن با شک و تردید نگریست. حال این گوینده ممکن است خود از آن بی‌خبر باشد و یا خبر را توسط دو یا چند واسطه دریافت کرده باشد. نتیجه اینکه تشخیص دادن هر موضوعی به این دو نکته مهم و بارز و تعیین‌کننده یعنی موضوع اتحادآفرین یا اختلاف‌برانگیز ارتباط پیدا می‌کند.

مسلماً تشخیص دادن آن بسیار سخت و زمان‌بر است، زیرا بسیاری به ظاهر می‌توانند در موضوع وحدت بسیار بنویسند و یا سخن بگویند که خود را موجّه و عاری از وابستگی جلوه دهند، اما با ترفندها و بازی‌های زبانی و حقوقی آن‌چنان فضا را محدود و مسدود می‌کنند که کمتر نیرو یا فردی بتواند در آن فضا نقش‌آفرینی کند.

بازگشت به ایران

اکنون‌که منشأ اصرار بر به تأخیر انداختن سفر امام و شتاب ایشان بر بازگشت هرچه سریع‌تر تا حدودی روشن شد، به روزهای پایانی نوفل‌لوشاتو بازمی‌گردیم.

برای تصمیم‌گیری در مورد بازگشت به ایران دوستان را فراخواندند و موضوع را با آنان در میان گذاشتند. در آن جلسه آقای بنی‌صدر و گروه ایشان شرکت نداشتند. دلیل این موضوع برای نگارنده روشن نیست، از این‌رو این قسمت را از زبان دکتر صادق طباطبایی که در آن جلسه حضور داشتند نقل می‌کنیم:

«شبی که امام تصمیم خود را اعلام کردند، بعد از نماز مغرب و عشا بود که به اتاق آمدند و توسط حاج مهدی عراقی دوستان را دعوت کردند. از کسانی که در آن جلسه بودند این آقایان را به یاد دارم، سید احمد آقا، مرحوم اشراقی، موسوی‌خوئینی‌ها، فردوسی‌پور، دکتر یزدی، دکتر حبیبی، آقای قطب‌زاده و آقای محمدعلی صدوقی. امام در آن جلسه عنوان کردند که من به ذهنم رسیده است که دیگر موقعش رسیده که به ایران برگردیم و ما دیگر اینجا کاری نداریم. زودتر برویم و مردم را ببینیم و کارهایمان را در داخل کشور انجام بدهیم. سپس نظر حاضران را پرسیدند. پس از سخنان امام حالت عاطفی شدیدی بر همه حاکم شد، به‌خصوص مرحوم عراقی دچار التهاب روحی شد و اشک در چشمانش حلقه زد. البته امر غیرمنتظره‌ای نبود و همه در انتظار چنین روزی بودیم، ولی به هر حال تصمیمی مَسرت‌بخش و در عین حال قابل‌ملاحظه‌ای بود. همه به‌اتفاق گفتند مصلحت را شما بهتر می‌دانید.

بعد از آن بحث شد که بعد از ورود به مهرآباد چه کنیم؟ پیشنهاد شد که برویم مجلس شورای ملی. امام گفتند به آنجا برویم که به آن مشروعیت بدهیم؟ عده‌ای هم گفتند که مجلس جای کوچکی است و جایی است که نمایندگان شاه آنجا بوده‌اند و در شأن امام نیست. همگی به این جمع‌بندی رسیدیم که امام ابتدا بروند دانشگاه تهران که جایگاه و پایگاه مبارزات سیاسی و نیز محل تحصن آقایان علمای شهرستان‌هاست و بعد هم به بهشت‌زهرا و در آنجا امام در حضور خانواده شهدا سخنرانی کنند. بحث و گفت‌وگوی بسیار شد که باید کمیته تدارکات تشکیل شود و مقدمات کار را فراهم و شرایط و امکانات را بررسی کند. مرحوم اشراقی گفت به لحاظ امنیت بهتر است امام با هلیکوپتر به بهشت‌زهرا بروند. امام پاسخ دادند من از روی سَر مردم حرکت کنم؟ نه! با ماشین می‌رویم.

از لحظه‌ای که این پیشنهاد داده شد تا لحظه عملی شدن آن حدود دو هفته طول کشید. بعد از آنکه به دستور بختیار فرودگاه‌ها بسته شد، جلسه دیگری تشکیل شد (در تاریخ 4 بهمن 57)»3.

بالأخره روزهای بازگشت فرارسید. بگومگوها آغاز شد. خبرنگاران دسته‌به‌دسته می‌آمدند و به پرس‌وجو مشغول می‌شدند و این وضعیت ادامه پیدا کرد تا چند روز مانده به بازگشت. مینی‌بوس‌ها یکی بعد از دیگری مردم را به نوفل‌لوشاتو می‌آوردند.

مرحوم حاج مهدی عراقی و دیگر افراد مستقر بر اوضاع نظارتشان را دوچندان کردند. زمانی که وقت ثبت‌نام برای دریافت بلیت هواپیما فرارسید تصمیم گرفته شد از کسانی ثبت‌نام کنند که اولاً در این مدت شرکت فعالانه داشته‌اند و ثانیاً افرادی باشند کاملاً مورد اعتماد. البته در آن فضای پرالتهاب تشخیص دادن این موضوع کار چندان ساده‌ای نبود. از این‌رو عده‌ای که پذیرفته نمی‌شدند و علت آن برایشان معلوم نبود رنجیده‌خاطر می‌شدند.

آقای دکتر یزدی در این باره می‌نویسد: «کسانی هم بودند که می‌خواستند در آن پرواز باشند، اما به هر حال به علت محدودیت تعداد صندلی‌ها نتوانستند همراه شوند». سپس ادامه می‌دهند و می‌گویند: «اوایل شب چند ساعت قبل از حرکت به فرودگاه من از همه کسانی که در این ستاد داوطلبانه فعالیت می‌کردند دعوت کردم تا آقای خمینی از آن‌ها تشکر و خداحافظی کند. امام آمدند و در ضمن تشکر و خداحافظی به مطلبی اشاره کردند که تا اندازه‌ای از دلخوری‌ها کاسته شد. ایشان گفتند «در این سفر خطراتی وجود دارد و کسی مجبور نیست خود را به خطر اندازد».4

هنگام غروب به فرودگاه شارل دوگل رسیدیم. قبل از سوارشدن به هواپیما امام مصاحبه‌های مطبوعاتی مختصری داشتند و آقایان قطب‌زاده و دکتر یزدی به زبان فرانسه و انگلیسی مطالب را ترجمه می‌کردند. اعضای انجمن اسلامی شعار می‌دادند: «شریعتی ابوذر زمان است، خمینی رهبر مؤمنان است». سروصداها و شور و هیجان به‌قدری زیاد بود که کمتر به این شعارها توجه می‌شد. بخشی از اعضای انجمن اسلامی از همان روزهای اول به علت اختلافاتی که با گروه قطب‌زاده و بنی‌صدر و یزدی داشتند و همچنین برخوردهایی که با بیت رهبری به وجود آمده بود، از شرکت کردن در کارها خودداری کرده بودند. آنان بیشتر به نظریات دکتر شریعتی معتقد بودند؛ از این‌رو در شعارها تبلور پیدا می‌کرد.

در داخل فرودگاه عده‌ای گِرد مرحوم داریوش فروهر جمع شده بودند. ایشان با آن قامت کشیده و چهره پُرنفوذ و خندان به سؤالات پاسخ می‌داد و بقیه حاضران منتظر سوار شدن به هواپیما بودند.

هنگامی‌که وارد هواپیما شدیم، امام در جایگاه مخصوص قرار گرفتند. خبرنگاری از ایشان سؤال کرد: «حضرت‌عالی از اکنون چه احساسی دارید؟ آقای قطب‌زاده سؤال و جواب را ترجمه می‌کرد. ایشان جواب دادند بگویید «هیچ»! این پاسخ یک‌کلمه‌ای گویی واژه‌ای بود که هزاران واژه دیگر را دربر داشت. هر فرد و گروهی مطابق ظن و گمان خاص خود برداشت‌های متفاوتی از این پاسخ کردند و به تعبیر و تفسیر نشستند. عده‌ای از موافقان که ایشان را از نزدیک می‌شناختند و می‌دانستند که همیشه و در همه حال معتقد است که «ما مأمور به وظیفه هستیم و هرچه پیش آید خوش آید.»، هیچ‌گونه واکنشی نشان ندادند.

آقای دکتر یزدی می‌گوید: «در هواپیما خبرنگاران مرتب به سراغ آقای خمینی و همراهان می‌آمدند. خبرنگاری از آقای خمینی قبل از استراحت پرسید چه احساسی دارید؟ ایشان جواب دادند: «هیچ». این جواب بعدها مورد بحث‌ها و گفت‌وگوهای فراوانی قرار گرفت. شاید واقع‌بینانه‌ترین توجیه این جواب را شادروان آقای دکتر شیخ مهدی حائری یزدی داده باشد. من بعدها در تهران از آقای حائری پرسیدم که چرا آقای خمینی این جواب را دادند و منظورشان چه بود؟ آقای حائری می‌گفتند: آقای خمینی در عرفان تابع مکتب سهروردی هستند. در این مکتب عارف وقتی عروج پیدا می‌کند به جایی می‌رسد که «اناالحق» می‌گوید. از دیدگاه چنین باور عرفانی عارف خداگونه شده و در برابر رویدادها، احساسی نظیر مردم عادی ندارد.5

عده‌ای هم گفتند ایشان اگر کوچک‌ترین احساسی نسبت به کشور و مردم داشت هرگز چنین پاسخی نمی‌داد. خلاصه آنکه هرکسی از ظن خود به تعبیر و تفسیر پرداخت. از این‌رو می‌گویم این یک کلمه هزاران کلمه به دنبال داشت. گذشته از این بگومگوها چنین به نظر می‌رسد که سعی در امحاء تفاوت کاربرد واژه‌ها بیهوده است و مشکل را برای نسل جوان نمی‌گشاید.

اگر ما بخواهیم حق بررسی تاریخی را به منظر و مرأی انصاف بگذاریم، باید به گذشته آن‌گونه که واقعاً رُخ داده است نظر کنیم و شرایط آن لحظه تاریخی را چنان ممثل نماییم که بوده است: نخست تصمیم بازگشت و بار تمام مسئولیت مخاطرات و هر آنچه رُخ خواهد داد به عهده رهبر انقلاب بود. دوم شرایط به‌گونه‌ای بود که هیچ‌کس نمی‌دانست آیا این پرواز به سلامت در فرودگاه مهرآباد به زمین می‌نشیند یا در یک منطقه دورافتاده مجبور به فرود آمدن می‌شود و این در حالی بود که دوستان دلسوز به ایشان توصیه کرده بودند که این تصمیمی زودهنگام است. اگر چنین اتفاقی صورت می‌گرفت و رهبر انقلاب و نزدیکان ایشان به اسارت گرفته می‌شدند، چه آشوب و غوغا و خون و خونریزی به بار می‌آورد؛ که همه آن را به حساب تصمیم‌گیری نابجا و غلط رهبری می‌گذاشتند و ایشان باید در مقابل خدا و تاریخ و نسل حال و آینده پاسخگو باشند. وانگهی چنانچه این پرواز بدون مانع هم به زمین نشست، ایشان است که باید مواظب گفتار، رفتار و اَعمال خود باشد؛ بدین معنی که هر جمله یا واژه‌ای که در آن شرایط می‌توانست اوضاع را به نفع یا ضرر حال و آینده انقلاب و کشور درآورد. در چنین موقعیت و شرایط حساس و سرنوشت‌سازی ناگهان از ایشان سؤال می‌شود که «در حال حاضر شما چه احساسی دارید؟»

اکنون نسل جوان می‌تواند با تمثل این شرایط واقعی به قضاوت بنشیند و بهترین پاسخ را دریابد. آن هنگام است که معنی پاسخ «هیچ» به‌روشنی و درستی دریافت می‌شود.

ازجمله مسائل دیگری که در داخل هواپیما رُخ داد زمانی بود که هواپیما به زمین نشست. خبرنگاران به دور آقایان قطب‌زاده و یزدی جمع شدند و راجع به مسائل مختلف ازجمله آینده انقلاب به پرس‌وجو پرداختند. ناگهان آقای هادی غفاری در مقام اعتراض میان آن‌ها رفت و از خبرنگاران پُرسید که چرا شما تنها با روشنفکران مصاحبه می‌کنید؟ آن‌ها بدون هیچ‌گونه مقاومت یا واکنشی با ایشان شروع به مصاحبه کردند و قضیه پایان یافت. در این پرواز، حدود 100 نفر خبرنگار خارجی حضور داشتند و حدود یکصد نفر از همراهان امام بودند که عده‌ای از آن‌ها را به یاد می‌آورم. ازجمله آقایان داریوش فروهر، بنی‌صدر، یزدی، قطب‌زاده، دکتر مهدی عسگری، دکتر منصور دوستکام، دکتر صادق طباطبایی و از روحانیون آقایان فردوسی‌پور، املایی، هادی غفاری و از بانوان خانم نوشابه امیری خبرنگار کیهان، خانم سودابه سُدیفی همسر من.

هنگام خروج از هواپیما، آقایان بنی‌صدر، قطب‌زاده، مهدی عسگری و صادق طباطبایی جلوی درب ایستاده بودند. ابتدا دو نفر از خبرنگاران از هواپیما پیاده شدند، سپس زنده‌یاد داریوش فروهر به قطب‌زاده گفت من باید زودتر پیاده شوم، چون کاری واجب دارم؛ مثل اینکه منظورشان دیدار با سران ارتش بود. ایشان بیرون رفتند و بعد از ایشان خانم سُدیفی و نگارنده پیاده شدیم و از نزدیک صحنه خروج امام را تماشا می‌کردیم. مردم به دور امام حلقه زدند و یک چتر امنیتی جالب‌توجه که برای ما تازگی داشت ترتیب دادند.

موقعی که همگی به داخل سالن فرودگاه رفتیم، ما در طبقه فوقانی مشغول نظاره کردن بودیم. شور و هیجان وصف‌ناشدنی همه فضا را پُر کرده بود. لحظه‌ای به یاد اختلافات و نحوه آن اختلافات (که در بخش‌های گذشته شرح آن را آوردم) افتادم و مقایسه‌ای بین این دو فضا (خارج و داخل) از ذهنم گذشت، اما لحظه‌ای بود کوتاه؛ و دوباره سرگرم تماشا کردن دیدارکنندگان شدم. اشک را در چشمان کسانی می‌دیدم که مشغول دید و بازدید هم بودند. افرادی را می‌دیدم که در مقابل آیت‌الله طالقانی اصرار داشتند دست ایشان را ببوسند و ایشان با حالت اعتراض امتناع می‌کردند.

بعد از اینکه از پله‌ها پایین آمدیم و وارد سالن شدیم، خبر آمد که اتوبوس‌ها آماده حرکت هستند. بعد از حرکت کردن اتومبیل امام، اتوبوس‌ها هم حرکت کردند و ما به‌اتفاق آقایان دکتر مهدی عسگری، دکتر سامی، دکتر منصور دوستکام که آن‌ها همگی اهل خطه خراسان بودند، سوار یکی از اتوبوس‌ها شدیم. جمعیت در دو طرف خیابان موج می‌زد، به‌طوری‌که اتوبوس‌ها مجبور بودند با سرعت بسیار کم حرکت کنند. در نیمه‌های راه از طرف یکی از دوستان - فکر می‌کنم آقای دکتر سامی بودند - پیشنهاد شد برای صرف ناهار به رستوران برویم؛ همگی قبول کردند. هنگامی‌که وارد رستوران شدیم، غوغایی برپا شد. کارکنان رستوران و مردم که برای صرف ناهار آمده بودند، با ما به گرمی فوق‌العاده‌ای برخورد می‌کردند. بعد از ناهار به منزل یکی از اقوام دکتر سامی رفتیم. بعد از استراحت کوتاهی، بحث‌ها مانند همیشه آن دوران آغاز شد. از نحوه بحث‌ها تفاوت دو نگاه یکی مبارزان داخل کشور و دیگری مبارزانی که از خارج کشور آمده بودند کاملاً مشهود بود. به جهت اهمیت فوق‌العاده این دو نگاه و سپس اتفاقات و اختلافات و درگیری‌های بعدی آن، در بخش آینده بدان‌ها خواهیم پرداخت.■

پی‌نوشت:

1. شصت سال صبوری و شکوری، خاطرات دکتر ابراهیم یزدی، ج. 3، ص. 430.

2. همان، ص. 263.

3. خاطرات سیاسی ـ اجتماعی (ج. 3) دکتر صادق طباطبایی، صص. 203 - 202.

4. شصت سال صبوری و شکوری، خاطرات دکتر ابراهیم یزدی، ج. 3، صص. 424 - 425.

5. همان، ص. 427.

دیدگاه ها بسته شده است