parallax background

پیروزی اولین رئیس‌جمهور و آغاز درگیری‌ها

پس از پرواز انقلاب: یک بستر و دو رؤیا
ژانویه 10, 2022
حسن آيت و نقشه راه سقوط پله‌پله بنى‌صدر
ژانویه 10, 2022

در بخش یازدهم گفته شد پس از یک بحث طولانی که آقای بنی‌صدر با آمدن زودهنگام به عرصه انتخابات مخالف، ولی اعضای گروه به‌شدت موافق بودند، همگی به این نتیجه رسیدند که باید به‌طور جدی و سازمان‌یافته خود را برای کارزار انتخاباتی آماده کنند. از آن لحظه به بعد درگیری‌های پنهان و آشکار آغاز شد. چنان‌که آقای بنی‌صدر که تا پیش از ریاست‌جمهوری مورد وثوق اکثریت جامعه روحانیت بود، که بخشی از این حمایت را می‌توان به علت مخالفت ایشان و گروهشان با دولت مرحوم مهندس بازرگان دانست، بعد از ریاست‎جمهوری به‌تدریج از او فاصله گرفتند و سرانجام به مخالفتِ آشکارشان منجر شد.

بنی‌صدر درباره این چرخشِ سریع و ناگهانی می‌گوید: «بعد از آنکه رفتم خدمت امام و درباره کاندیدا شدن صحبت کردم و آمدم بیرون -چون صبحِ همان روز رفته بودم پیش علمای تهران -بعدازظهر رفتم نزد امام. شنبه به من تلفن کردند که بعدازظهر علمای قم منتظر شما هستند. همان علمای مدرسین. رفتم قم. در آنجا دیدم که سؤال‌ها کمی غلیظ‌تر شده؛ علاوه بر آن سؤال‌ها، چیزهای دیگری هم در حرف‌ها آمد که مثلاً شما اصول دین را قبول دارید یا ندارید؟ گفتم پس اگر یک جلسه دیگری بخواهیم برویم، باید از چیزهای دیگری شروع کنم. همان‌جا به ایشان گفتم شما اصلاً صرف‌نظر بکنید از این کارها. به این آقایان بگویید که اسلام را قربانی پیروزی در انتخابات نکنند. بعد شرح دادم که من اصول دین را یک ‌بار به‌عنوان مبانی بینشی اسلام طرح کرده‌ام، یک بار به‌عنوان ارزش‌های اسلامی طرح کردم. یک‌ بار به‌عنوان قوانین حاکم بر پدیده‌های طبیعی طرح کردم. این در سه بُعد. خیلی تعجب کردند... که عجب؟! گفتم آیا کفری انجام داده‌ام؟ گفتند نه!

پس از اینکه ایشان دیدند آقا ریاست‌جمهوری ایشان1 را نمی‌پذیرد، در صددِ این شدند که کسی را آنجا داشته باشند که نقشِ آلت دست را برای ایشان بازی کند. من این‌جور برداشت دارم. به خودش هم شخصاً گفته‌ام».

مصاحبه‌کننده از بنی‌صدر سؤال می‌کند: «بر فرض که شما رئیس‌جمهور شدید، با شناختی که ما از آن طرف داریم، آن‌ها در جبهه مخالف قرار می‌گیرند... در این فرض چگونه می‌توان مجلس را با رئیس‌جمهور هماهنگ کرد؟

بنی‌صدر پاسخ می‌دهد: «اینکه مجلس باید با رئیس‌جمهور هماهنگی داشته باشد محل کلام نیست، در غیر این صورت یکدیگر را فلج می‌کنند. نظر من این است که پیروزی در انتخابات ریاست‌جمهوری به این معناست که انقلاب ادامه دارد. معنایش این است که مردمی که انقلاب کرده‌اند نمی‌خواهند به نظامی برگردند که در آن اقلیتی به هر عنوان و هر اسمی که روی آن می‌گذارید می‌نشینند و به‌جای ملت تصمیم می‌گیرند؛ برای ملت کاندیدا درست می‌کنند؛ برای او مجلس درست می‌کنند؛ برای او دولت درست می‌کنند و به آن تحمیل می‌کنند. معنای این انتخاب آن است که دوره این بساط تمام است».2

شواهد نشان داد در همین مصاحبه کوتاه، نکات ریز و درشتِ تعیین‌کننده بسیار زیادی خودنمایی می‌کند که در صورت بازگشایی آن‌ها می‌تواند پرده از بسیاری ابهامات بردارد و نسل حال و آینده را در متن واقعیت‌های تلخ و شیرین گذشته قرار دهد.

آقای بنی‌صدر در پاسخِ مصاحبه‌کننده که از شرایط داخلی کاملاً آگاهی داشته می‌گوید: «مردمی که انقلاب کرده‌اند دیگر نمی‌گذارند عده قلیلی برایشان مجلس و دولت و... تعیین کنند... بساط دوره گذشته دیگر به‌کلی تمام شده است. اکنون زمانی است که مردم و جوانانی که خود انقلاب کردند قادرند نگذارند تحمیلی از جانب اقلیتی صورت پذیرد».

واقعیت‌ها اما خلاف این نظر را به اثبات رسانید؛ زیرا وقتی از مردم و جوانان صحبت به میان می‌آید که تصور شده چون خود انقلاب کرده‌اند، نمی‌توانند مانعِ حرکت‌های مستبدانه شوند. معلوم می‌شود گوینده اطلاعِ چندانی از ماهیتِ مردم و جوانان انقلاب‌کننده ندارند که اگر چنین بود، اینچنین نتیجه‌گیری به عمل نمی‌آمد. توضیح مسئله اینکه وقتی از مردم و جوانان کارآمد می‌توان سخن گفت که نیروی محرکه آن‌ها به‌روشنی و درستی مورد ارزیابی قرار گیرد. اگر غیر از آن شد، از مردم و جوانانِ بی‌شکل چه انتظاری می‌توان داشت؟

در بخش‌های پیشین گفته شد در کشور ایران، آن زمان دو نیروی محرکه ریشه‌دار و تعیین‌کننده وجود داشت: یکی حزب توده بود، با پیشینه پنجاه سال فعالیت مستمرِ سازمان‌یافته و البته با پشتیبانی سازمان ک.گ.ب. شوروی؛ و دیگری سازمانِ پراکنده، اما تأثیرگذارِ روحانیت با ویژگی‌های مخصوص به خود که بعد از سال 1342، به‌طور چشمگیر در اَقصی نقاط کشور پایگاه‌های پراکنده تشکیل داده بودند. غیر از این دو نیروی محرکه، سازمان‌های کوچک چریکی هم بودند که می‌توانستند هرکدام بخشی از مردم و جوانان را به‌سوی میدان مبارزه سوق دهند و هدایت کنند، نیروی کارآمدِ دیگری وجود نداشت. از این‌رو هنگامی‌که صحبت از جوانان به میان می‌آید- بدون در نظر گرفتن نیروهای محرکه آنان- دلیل بر عدمِ شناخت و کم‌اطلاعی از عمقِ استراتژیک اعضای جامعه‌ای است که گروه از خارج آمده تصور آن را داشت.

اگر توصیه اولیه خود بنی‌صدر مبنی بر کم‌اطلاعی و نداشتن کادر لازم توسط گروه ایشان پذیرفته شده بود و مدتی برای جبران آن نواقص صبر و حوصله به خرج داده شده بود، اکنون آن نقایص دامن‌گیر خودِ او نمی‌شد و او می‌توانست تحلیل واقع‌گرایانه‌ای داشته باشد و اوضاع به گونه دیگری رقم می‌خورد و چندین نتیجه بارز و سودمند برای جامعه به بار می‌آورد:

اول آنکه از وضعیت جامعه نیروهای محرکه و کارآمد، سیاست‌ها و ترفندها و سازمان‌ها و طرفِ مقابل و همچنین خرابکاری‌ها و نحوه عملکرد افراد نفوذی، اطلاعاتِ مبسوطی به دست آورده می‌شد.

دوم، شرایطی فراهم می‌شد که بتوان با نیروها و جوانان و شخصیت‌های مؤثر داخلی ارتباطات گسترده به عمل آورد. درنتیجه، اعتماد و همدلی متقابل قابل ‌اطمینان فراهم می‌شد و شک و شُبهه‌هایی که در اثر دوری از کشور به وجود آمده بود به‌تدریج رنگ می‌باخت.

زمانی که ورود زودهنگام برای حضور در صحنه آغاز شد، تقریباً همه آن گذشته و امکانات بالقوّه و بالفعل به ضد خود گرایید. اول از همه تحلیل‌ها و تشخیص‌های نادرست و غیرواقعی و ایده‌آلی به‌جای واقعیت‌ها نشست و درنتیجه ذهنیت‌هایی ایجاد کرد که تازه‌واردان تنها برای کسب قدرت و سواری، اسب‌ها را زین کرده‌اند و بیان آن صحبت‌های «زیبا» مانند مبارزه با استبداد و بازتولید دیکتاتوری پس از انقلاب و بسیاری دیگر، تنها برای کسب قدرت است و افزودن قدرت و این ظن که ... تازه اگر این اشخاص از عوامل خارجی و وابسته نباشند. وانگهی اینکه این تازه از راه رسیده‌ها در صددند میدان را برای نیروها و مبارزان سال‌ها زندان‌رفته و شکنجه‌شده و زجردیده، هرچقدر می‌توانند تنگ‌تر کنند و مَجاز را به‌جای حقیقت بنشانند. از این‌رو طرف‌های مقابل از همان ابتدا شمشیرها را از غلاف بیرون آوردند و زمانی که اولین رئیس‌جمهور با اکثریت آرا پیروزِ انتخابات شد، عزمشان را جَزم کردند به هر طریقی شده جلوی فعالیت‌های او و دیگر تازه‌واردان را بگیرند و نگذارند بیشتر از یک سال دوام آورند.

برنامه آقای بنی‌صدر- بر اساسِ همان تحلیلی که ذکر شد- این بود که برای به دست آوردن کرسی‌های مجلس، کنگره‌ای تشکیل دهد و از همه شهرها و استان‌ها نمایندگان مردم در آن شرکت کنند و آزادانه تصمیم بگیرند و نمایندگان خود را برگزینند. کنگره تشکیل شد و عده‌ای از سراسر کشور در آن شرکت کردند. تعداد قلیلی از روحانیون مانند شهید محلاتی و آقای مروارید و چند نفر دیگر هم آمدند. آن زمان مرحوم امام در بیمارستان بستری بودند. حاج احمدآقا که آن زمان به بنی‌صدر نزدیک بود، نامه‌ای از طرف امام آورد مبنی بر تأکید ایشان بر این نکته که گروه به‌عنوان افراد نُخبه، مورد تأیید امام هستند. نامه خوانده شد. آقای فخرالدین حجازی نطق غرائی کرد و گروه بنی‌صدر را به‌عنوان افراد صدیق و کارآمد مورد تأیید قرار داد. یکی دو روز کنگره ادامه داشت، اما زمانی که انتخابات مجلس شورای ملی (مجلس هنوز تغییر نام نیافته بود) شروع شد، تنها دو نفر از این گروه به مجلس راه یافتند؛ یکی آقای احمد سلامتیان بود و دیگری نگارنده.

گروه مقابل اما بیکار ننشست و با تمام قوا وارد میدان شد. در این هنگام بود که نگارنده به دعوت اعضای انجمن اسلامی شهر یزد به آنجا رفتم. بعد از سخنرانی به اتفاق چند نفر از دوستان به دیدار آیت‌الله صدوقی رفتیم. مشغول گفت‌وگو بودیم که یکی از روحانیون محلی از راه رسید و بلافاصله مسئله انتخابات را مطرح کرد. ایشان متوجه نبود ما از گروه و همراهان بنی‌صدر هستیم، وقتی وارد صحبت شد مرحوم آیت‌الله صدوقی سکوتِ معناداری کردند. ایشان اما متوجه نشد و به سخنانش ادامه داد. در آن صحبت‌ها نکته‌های قابل‌توجهی وجود داشت، ازجمله اینکه ما باید وارد کارزار انتخابات شویم و بتوانیم اکثریت کرسی‌های مجلس را به دست آوریم. از مجموع آن صحبت‌ها مقداری با اوضاع و احوال آشنا شدم و بعد از بازگشت به اصفهان به اتفاقِ آقای مهندس مصطفی ستاری که از مبارزان زندان‌رفته در رژیم گذشته بودند به دیدار مرحوم آیت‌الله طاهری رفتیم. هنگام گفت‎وگو درباره انتخابات متوجه شدیم ایشان مایل نیستند در این باره صحبت‌ها ادامه داشته باشد. ما هم موضوع را تغییر دادیم و درباره مسائل کلی سؤالاتی شد و ایشان پاسخ‌هایی دادند.

پس از بازگشت به تهران به دوستان گفتم مثل اینکه اوضاع برخلاف پیش‌بینی‌هاست. پس از مدتی مجلس شورای ملی تشکیل شد و اکثریت کرسی‌ها در اختیار اعضای حزب جمهوری اسلامی قرار گرفت. پیش از تشکیل مجلس، آقای فخرالدین حجازی که با رأی بالایی پیروز شده بودند، در پیش‌خطبه‌های نماز جمعه سخنرانی بسیار تندی را ایراد کرد و برخلاف صحبت‌های داخل کنگره که در تأیید گروه بنی‌صدر بود، بدین مضمون سخن گفت: «مجلس یک ستیز است، یورش است، جنگ است». از لحنِ این سخنان معلوم می‌شد ستیز از قبل آغاز شده است.

با تشکیل مجلس، زمزمه‌های مخالفت در گوشه و کنار به گوش می‌رسید. اولین اعتراض آنان به بنی‌صدر این بود که وقتی می‌گوید «مجلس باید با رئیس‌جمهور هماهنگ شود» به معنای آن است که برخلاف کتاب کیش شخصیت خودش سخن گفته. عده‌ای نسبت به برخوردهای مغرورانه اعتراض داشتند و خلاصه زمینه برخورد به‌تدریج در حالِ آماده شدن بود. زمان بررسی اعتبارنامه‌ها فرارسید. آقایان سلامتیان و آیت نسبت به اعتبارنامه‌های یکدیگر معترض شدند. آقای فؤاد کریمی از دوستان آقای آیت نسبت به اعتبارنامه نگارنده اعتراض کرد. بحث‌های نسبتاً طولانی در بین نمایندگان رد و بدل شد. سرانجام اما هر سه نفر تأیید شدند.

روز تحلیف ریاست‎جمهوری درحالی‌که همه منتظر ورود رئیس‌جمهور بودند. آقای محمد رشیدیان3 نماینده آبادان با فریاد بلند گفت «موقع ورود بنی‌صدر کسی بلند نشود». مثل اینکه این موضوع قبلاً بین طرفین مقابل مطرح‌ شده بود؛ به‌طوری‌که فضا برای شنیدنش آماده بود. لحظه‌ای نگذشت که رئیس‌جمهور وارد مجلس شد. کسی به احترام او بلند نشد. ایشان هم بعد از مراسم با تلخی مجلس را ترک کرد. روز بعد در روزنامه انقلاب اسلامی (نقل به مضمون) نوشت: «مراسم تحلیف نبود، تخفیف بود».

پس از پایان اعتبارنامه‌ها، جلسات شروع به کار کردند. زمان تشکیل کابینه اختلافات بالا گرفت. بنی‌صدر هر کسی را برای نخست‌وزیری به مجلس پیشنهاد می‌داد، مورد قبول واقع نمی‌شد؛ حتی آقای میرسلیم را که از اعضای بالای حزب جمهوری بود هم نپذیرفتند. درباره نحوه این اختلافات در خاطرات آقای رفسنجانی چنین آمده: «به امام خمینی دو نامه نوشتم و موارد اختلاف را شرح دادم». این دو نامه و بررسی آن‌ها به بحثِ جامع و به‌ دور از تعصبات فردی یا گروهی نیاز دارد، اما در اینجا نیاز است در حد ضرورت و اختصار به آن اشاره شود. ایشان می‌نویسد: «پیش از انتخابات ریاست‌جمهوری به شما عرض کردیم که بینش آقای بنی‌صدر مخالف بینش اسلام فقاهتی است که ما برای اجرای آن تلاش می‌کنیم و اکنون هم بر همان نظر هستیم. شما فرمودید ریاست‌جمهوری مقام سیاسی است و او کاری دستش نیست. امروز ملاحظه می‌فرمایید که چگونه در کار کابینه و... می‌تواند کارشکنی کند و چگونه با استفاده از مقام، مجلس، دولت و نهادهای انقلابی را تضعیف می‌کند و ما فقط می‌توانیم دفاع کنیم. چون تضعیف متقابل را با بیان نواقص رئیس‌جمهور صلاح نمی‌دانیم و همان دفاع هم مشاجره تلقی می‌شود و به‌حق مورد مخالفت جنابعالی قرار می‌گیرد و آتش‌بس می‌دهید و خودتان هم دفاع لازم را نمی‌فرمایید که اختلاف دو بینش است که یک‌طرف مصداقش سلامتیان و غضنفرپور و سعید سنجابی است و طرف دیگر رجایی و گنابادی و منافی و موسوی و... می‌باشند».4

وقتی نامه اول مؤثر واقع نمی‌شود، ایشان نامه دوم را می‌نویسد: «خودِ شما می‌دانید که موضوع نسبتاً سختِ مکتبی امروز ما دنباله نظریات قاطع شما از اول انقلاب تا به امروز است. بعد از پیروزی معمولاً ما مسامحه‌هایی در این‌گونه موارد داشته‌ایم و جنابعالی مخالف بودید، اما نظرات شما را با تعدیل‌هایی اجرا کردیم. شما اجازه ورود افراد تارک‌الصلاه یا متظاهر به فسق را در کارهای مهم نمی‌دادید. شما روزنامه آیندگان را تحریم کردید. شما حضور زنان بی‌حجاب در ادارات را مانع شدید. شما از ورود موسیقی و زن بی‌حجاب در رادیو و تلویزیون جلوگیری کردید؟ همین‌ها موارد اختلاف ما با آن‌هاست. آیا رواست که به خاطر اجرای نظریات جنابعالی ما درگیر باشیم و متهم و جنابعالی در مقابل این‌ها موضع بی‌طرف بگیرید؟»

و در پایان‌ نامه دوم می‌نویسد: «آخرین مطلب که در ترتیب مطالب جایش در این نامه نیست اینکه، ما پس از پیروزی آقای بنی‌صدر برای اینکه ایشان خیالش از جانب ما راحت باشد، ایشان را به ریاست شورای انقلاب برگزیدیم و به جنابعالی پیشنهاد نیابتِ فرماندهی کل قوای ایشان را دادیم که سریع تصمیم بگیرند و کار کنند، اما ایشان به این‌ها هم قانع نشد و مرتباً کمبودها را متوجه ما کرد و می‌گفت: «من می‌خواهم کار کنم ولی نمی‌گذارند.» در مرکز قدرت بود و دیگران را مقصر معرفی می‌کرد. امروز هم می‌بینید نقش اقلیت مخالف را؛ پس چه باید کرد؟».

همان‌طور که گفته شد، متن این دو نامه تاریخی و تعیین‌کننده، مفصل است و دارای نکات بسیار؛ اما بازگشایی و تناقض‌های آشکار در همین مختصر پرده از بسیاری ماجراهای بعدی برمی‌دارد و به بسیاری سؤال‌ها و اما و اگرها پاسخ می‌دهد.

اولین تضاد و یا بهتر گفته شود تناقضِ آشکار این است که سؤال شود اگر شما آن‌طور که قبلاً به مرحوم امام فرموده‌اید قبل از انتخابات مخالفِ جدی ریاست‌جمهوری بنی‌صدر بوده‌اید و این دوگانگی بینش (فقاهتی و لیبرال) را به ایشان تذکر داده‌اید، چگونه پس از پیروزی آقای بنی‌صدر در مقام ریاست‌جمهوری دو مقامِ بسیار مهم و شاید مهم‌تر از مقام اول را با اطمینان خاطر و از روی میل باطن و نه به‌طور اجبار، در اختیار ایشان گذاشتید؟ آیا فکر نمی‌کردید با در اختیار گذاشتن دو مقام و مخصوصاً فرماندهی کل قوا بر مواضع لیبرالی‌اش (به قول شما) افزوده شود؟ شواهد بعدی و ماجراهای بعد از آن اما چیزِ دیگری می‌گوید. شما بی‌علت بخشندگی و ناپختگی به خرج نداده‌اید، بلکه کاملاً حساب‌شده، ظریف و پیچیده عمل کرده‌اید. شما این اهداف را نشانه گرفته‌اید:

اول آنکه بارِ تمام مسئولیت‌ها را به دوش او قرار دادید که نتواند آن‌طور که بایسته و شایسته است از عهده آن‌ها برآید. وانگهی با در اختیار داشتنِ اکثریتِ کرسی‌های مجلس شورا و اینکه به فرموده مرحوم امام مجلس در رأس امور است، به اضافه دیگر نهادها مانند مجلس خبرگان، شورای نگهبان، نهادهای امنیتی، قضائی و پاسداران و... مانعِ پیشرفت‌های ایشان شوید و از همان روز اول کلاً کارشکنی‌ها را از مجلس شروع کردید و هر بار مسئله‌ای شورانگیز به راه انداختید؛ و مرحله‌به‌مرحله پیش رفتید.

دوم، به امام و مردم ثابت کردید که ایشان فقط و فقط در فکرِ تصاحبِ قدرتِ هرچه بیشتر است و با این بینشِ منحرف قصد دارد انحرافی در مبانی اسلام ایجاد کند که تا سالیان دراز باقی بماند؛ و لاجرم باید تا دیر نشده از ریشه کنده و دور انداخته شود، اما طرفِ مقابل، یعنی آقای بنی‌صدر و گروه او هم نه‌تنها بی‌تقصیر نبودیم، بلکه زمینه بسیار مساعدی برای اجرای سیاستِ طرف مقابل فراهم کردیم؛ زیرا به‌رغم اینکه می‌دانستیم و از اول هم پیش‌بینی‌شده بود، با وجود کم‌اطلاعاتی از جامعه و نداشتنِ برنامه روشن و مدوّن و کادر ورزیده برای اداره کردن یک مملکتِ پساانقلابی و بحران‌زده، کاری است بسیار دشوار. با چه حساب و برنامه و اطمینان خاطر حاضر شدیم آقای بنی‌صدر فرماندهی کل قوا را بپذیرد و خودِ ایشان که این موارد را به گروه گوشزد می‌کردند (که در بخش گذشته به آن اشاره شد) چگونه بارِ این مسئولیت سنگین را پذیرفتند؟

چنانچه گروه بنی‌صدر و خودِ ایشان اطلاعِ کافی از شرایط و ویژگی‌ها و ترفندهای طرفِ مقابل داشتند، نباید به‌غیر از مقام ریاست‌جمهوری که با اکثریت آرا پیروز شده بودند، شغل و مقامِ دیگری را می‌پذیرفتند. اگر چنین شده بود، چندین نتیجه مهم و استراتژیک به دست آمده بود:

اول آنکه فرصتِ بسیار فراهم می‌شد که بتوان آن نقاطِ ضعفِ ذکرشده، مانند فقدانِ سازمان‌دهی، برنامه و کم‌اطلاعی از شرایط جامعه، جبران شود. دوم آنکه بتوانند نیروهای کارآمد و آزادیخواه داخلی را بشناسند و با آن‌ها روابط اُرگانیک برقرار کنند. سوم آنکه در همان چارچوب و وظایفی عمل شود که در متنِ قانون اساسی آورده شده بود و بیشتر از آن به عهده دیگر نهادها گذاشته می‌شد و درصورتی‌که آنان ضعیف عمل می‌کردند یا ناتوان از آن بودند، مسئولیت آن به عهده خودشان بود. چهارم اینکه هر کسی در آن شرایط فرماندهی کل قوا را به عهده می‌گرفت، با هزاران مشکل مواجه می‌شد. از این‌رو، نه‌تنها نمی‌توانست به مواضعِ رئیس‌جمهور فشار وارد آورد، بلکه به‌عکس او می‌توانست با امام و مردم بیشتر و محکم‌تر ارتباط برقرار کند. پنجم، ماندن در پایتخت فرصتی در اختیار ایشان قرار می‌داد که بیشتر بتواند از درون جامعه اطلاعات لازم را به دست آورد. فرصت فکر کردن و تمرکز بیشتر داشته باشد و از اضطراب‌های درون جنگ و مسئولیت‌های آن فاصله بگیرد. ششم اینکه طرف‌های مقابل نمی‌توانستند او را فردی تشنه قدرت معرفی کنند و بگویند هرچه در اختیارش گذاشته می‌شود، عطش او افزون‌تر می‌گردد و ضمناً در امام و مردم بدبینی نسبت به او ایجاد کنند.

نتیجه آنکه، این عملکردها گرچه به ضررِ کلِ جامعه تمام شد و همگرایی را به درگیری‌های بی‌رحمانه کشاند، یک نتیجه بارز نیز به بار آورد و آن جلوگیری از بازتولیدِ استبدادِ بعد از انقلاب بود که در بیانیه «9 ماده‌ای» امام در مقام ولایت‌فقیه تبلور پیدا کرد و از آن تاریخ به بعد هر فرد و گروهی که خلاف آن بیانیه عمل کرد، در طول زمان به ضررِ خودِ او تمام شد و به‌تدریج نیروهای داخلی متوجه خطرات ناشی از آن شدند؛ به‌طوری‌که همه آن‌کسانی که مرحوم رفسنجانی به‌عنوان افراد فقاهتی از آنان نام می‌برد ــ و حتی شخصِ خودِ ایشان ــ به این نتیجه رسیدند که تنها راه، تن دادن به آزادی‌ها و حقوق شهروندی است و این فهم حاصل شد که با اجبار نمی‌توان اسلام را یا هر موضوع دیگری را به مردم و جامعه تحمیل کرد.

در بخشِ بعدی، کارشکنی‌های پله‌پله مجلس تا رسیدن به مرحله رأی عدم‌کفایت رئیس‌جمهور را خواهیم آورد.■

پی‌نوشت:

1. منظور مرحوم دکتر بهشتی است.

2. بیست سال در ایران چه گذشت (از بازرگان تا خاتمی)، داود علی‌آبادی، صص. 25 - 24.

3. شایان ذکر است آقای رشیدیان پیش از انقلاب به‌شدت تحت تأثیر دکتر علی شریعتی بود و چون در دبیرستان‌های آبادان معلم ادبیات فارسی بود، نوشته‌ها و افکار او را بین شاگردانش تبلیغ و ترویج می‌کرد. این موضوع را به‌طور موثق از قول یکی از شاگردان ایشان در دبیرستان رازی آبادان نقل می‌کنم.

4. عبور از بحران، خاطرات هاشمی رفسنجانی، ج. اول، ص. 11.

دیدگاه ها بسته شده است