parallax background

نوفل لوشاتو در صدر اخبار جهان (قسمت پنجم)

نوفل لوشاتو در صدر اخبار جهان (قسمت چهارم)
ژانویه 4, 2020
ورود سیاستمداران درون کشور به نوفل‌لوشاتو
ژانویه 10, 2022

چرخ بازیگر، فقیه و مجتهد مبارز را در صدر اخبار جهان نشانده بود. پیر سالخورده با روحیه جوان، چشمان پرنفوذ و خنده های پنهانی زیر لب و آبروان در هم کشیده، زیر درخت سیب به آرامی نشسته بود و صاحب باغ دکتری بود جامعه شناس به نام مهدی عسگری از خطه خراسان که او را قلندر آن دیار لقب داده بودند.

L چرخ بازیگر، فقیه و مجتهد مبارز را در صدر اخبار جهان نشانده بود. پیر سالخورده با روحیه جوان، چشمان پرنفوذ و خنده های پنهانی زیر لب و آبروان در هم کشیده، زیر درخت سیب به آرامی نشسته بود و صاحب باغ دکتری بود جامعه شناس به نام مهدی عسگری از خطه خراسان که او را قلندر آن دیار لقب داده بودند.

اولین سؤال توسط او آغاز شد و گفت: حضرت آیت الله! حضر تعالی تنها رهبر مذهبیون نیستند و رهبر تمام ملت ایران هستید. اشاره او به آن جلسه ای بود که آقای دکتر یزدی ترتیب داده بود و در آنجا شکایت از این داشت که چرا به جز چند نفر مورد نظرش دیگران نیز شرکت داشتند. دکتر جامعه شناس که از مبانی جامعه شناسی کاملا مطلع بود، به اصل ترتیب دادن این گونه جلسات اعتراض داشت؛ میگفت شرکت ندادن دیگر مبارزان راه آزادی و صاحب صلاحیت باعث می شود این شیوه تصمیم گیری یکجانبه و آمرانه به تدریج نهادینه شود و تمامی قدرت را در اختیار تنها یک گروه خاص قرار گیرد و حتی بانی اولیه را نیز از دور خارج کند؛ که از قضا همین گونه هم شد و سرگنگبین صفرا فزود.

این اولین و آخرین سؤال ایشان بود و تا پایان ۱۱۸ روز اقامت در نوفل لوشاتو، دیگر از آن از رفت و آمدنش خبری نشد، اگر گاهگاهی سرک می کشید، بدون سر و صدا در گوشه ای به نظاره می نشست، سری تکان می داد و خداحافظی.

در اطراف رهبر مردمان تشنه لب که قرنها و قرنها خود و مادر و پدرانشان در فراق آزادی زجرها کشیده بودند و شکنجه ها و زندانهای فراوان دیده بودند، حلقه زده و قهرمانی را می دیدند همچون کاوه آهنگر یا ابومسلم خراسانی و حتی بالاتر با پهلوان تر. در آن روز هوا نه چندان سرد بود و نه چندان گرم آفتاب در لابلای برگها سوسو می زد و فضا را رنگین کمان کرده بود. سخنان دلنشین، حالات عارفانه، حالتی که آن را حافظ این چنین به تصویر کشیده بود:

عزیز مصر به رغم برادران غیور ز قعر چاه بر آمد به اوج ماه رسید کجاست صوفی دجال فعل ملحدشکل بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید ز قاطعان طریق این زمان شوند ایمن قوافل دل و دانش که مرد راه رسید مرد راه و مردان و زنان در راه با دلهای پر از امید و آرزو به انتظار نشسته بودند، انتظاری در خور توجه، انتظاری که روزی نه چندان دور بتوانند جنات تجرى تحت النهار را در زیر درختان سیب به تماشا درآورند. کمتر کسی تصور آن داشت مجتهدی مرجع تقلید از درون حوزه با آن قید و بندها که حوزویان بیشتر و بهتر از ما خبر دارند جسارت آن را داشته باشد به شهری سفر کند که به شهر عیش و شراب و طرب شهره بود. دیدند و دیدیم اما این مرجع تقلید آنچنان بی پروا پای به عرصه میدان گذاشت که همه را به حیرت واداشت؛ نه دلخوشی به نام، نه از تنگ ترس و هراس.

فریادش، بلکه همه وجودش اسلام بود؛ آن هم اسلامی که شاید تنها خود او از آن خبر داشت، همان اسلامی که بعد از ورودش به ایران در سوره حمد به تفسیرش پرداخت و نمی دانیم به چه علت سریع از آن گذشت و ادامه نداد.

سؤالها از اعماق دلها برمی خاست و جوابهایی که شنیده می شد چنان شادی بر می انگیخت که قدسیان را در عرش و پایکوبی وامی داشت.

چنانچه نسل حال و آینده آن شرایط و فضا را به دیده انصاف بنگرند و به تصویر کشند و به تمثل درآورند، به گذشتگان با همه ایرادها و ابهامها حق خواهند داد؛ اگر آنان هم در آن زمان و فضا و آن شرایط قرار داشتند جز این راه نمی رفتند، زیرا رسیدن به این مرحله تاریخی ساده به دست نیامده بود که بتوان ساده از آن گذشت. جنبش ها، خیزشها و جانفشانی هایی که پیش از مشروطیت و پس از آن ملی شدن صنعت نفت و بعد از آن قربانی های فراوان گرفته بود، "مصدق"ها خانه نشین شده بودند، "فاطمی ها از دم تیغ جلادان تکه تکه؛ چه منصورها بر دارها، چه زنها به آوارگی، چه کودکانی یتیم و بی پناه.

نسل حال و آینده باید به گذشته آن گونه که بوده نظر کند و بداند بارها و بارها دلسوزان ملک و سلطنت، حتی نزدیکترین کسان مانند قوام السلطنه ها به شاه هشدار داده بودند که اگر به قانون اساسی بازنگردد و حقوق ملت را فدای امیال خودخواهانه و افكار زورمدارانه خود کند، در زمانهای نه چندان دور "نه از تاک نشان ماند، نه از تاک نشان " درست به عکس عمل کرد و در هر فرصتی که دست می داد، با کنایه و غرور مستانه به ریششان می خندید و قهقهه سر می داد که ببینید با زور هم می توان جامعه را به تمدن بزرگ رسانید.

حتی بختیار که نزدیکترین فرد از اعضای جبهه ملی به شاه بود به او نامه نوشت. دیگران هم به طرق مختلف به او نامه می نوشتند و پیغامهای مکرر می فرستادند که بیراهه می روی، مگر می توانی با سانسور، کشتار و تحميل عقاید و زور و دیکتاتوری جامعه را به تمدن برسانید. می گفتند و می نوشتند که فرضا یک صد سال یا بیشتر هم حکومت کنی و سلطنت پایدار بماند، این طریق حکومت کردن نیست. اما او گوشش بدهکار نبود، یا به قول دکتر سیاسی رئیس دانشگاه وقت تهران، که می گفت ایشان IQاش زیر ۱۰۰ است. دکتر سیاسی در خاطراتش نوشته شاه حافظه خوبی داشت، اما آینده نگر نبود، که جز امروز را نمی دید و نمی خواست ببیند. سرانجام سرنوشت او را همگان دیدند و دیدیم که آنچه حکمای تاریخ ما گفته بودند و نوشته بودند به عمل درآمد و نه از تاک نشان ماند نه از تاک نشان".

نتیجه این سرکشیها و غرورهای جاهلانه، شورشها بود که یکی پس از دیگری مانند گلوله های برف هرچه بر دامنه نزدیکتر می شد، بهمن وار دامنه ها را در بر می گرفت و آن قدر ادامه پیدا کرد تا زمانی که مردم بر سر دوراهی قرار گرفتند: شرایط به گونه ای بود که یا باید حزب توده و شوروی پشت سر او را بر می گزیدند یا روحانیت را. چرا؟ چون به جز این دو که یکی حزبی ریشه دار و دیگری دارای سرشتی تاریخی - دینی گسترده بود، راه سومی وجود نداشت.

طبیعتا مردم مسلمان شيعه ایران، روحانیت را برگزیدند؛ همان روحانیتی که رهبر آن فردی بود با آن مشخصات که گفته شد و توسط قاطبة مردم در طول زمان به طور خودجوش برگزیده شد. تلاشها و سختی ها کشید و سرانجام راهی شهر افسانه ای شد. هنوز مشکلات گذشته و سختی راه پایان نیافته بود که مشکلات درون گروهی روشنفکری و روحانی سر درآورد.

قبل از آنکه به فضای آن زمان نظر بیندازیم و به تصویر کشیم، ضروری است یادآور شویم آنچه نگارنده از گذشته یاد می کند همان زبان و لحن آن سالها بوده یا به قول دکتر یزدی "انعكاس ذهنیت و نگرشهای آن زمان " است. مسلما رویدادهای بعد از ورود به ایران در بخش های مربوط به آن تقل خواهد شد و داوری نسبت به آنچه نوشته می شود را نباید با رویدادهای نامطلوب بعد از پیروزی و عملکردها باشد. سعی بر آن است که رویدادها را آن گونه که در آن زمان بوده و بر اساس آن عمل می شده، شرح دهد.

و اما فضای آن زمان. نوفل لوشا تو واقع در ۲۰ کیلومتری جنوب غربی پاریس دهکده ای بود کوچک، سرسبز و دارای باغات و اشجار فراوان؛ اما ساکت و کم جمعیت. با ورود یک پیر جوان و پرانرژی و چالاک، به یکباره دگرگون گشت و در صدر اخبار جهان قرار گرفت. چشم جهانیان به این دهکده کوچک دورافتاده دوخته شد. هر خبری، بلکه هر واژه ای به مثابه موجی بود که دریای آرامی را به طوفان وامی داشت.

هر لحظه بر تعداد ارباب جراید، سیاستمداران مطرح، انقلابیون داخلی و خارجی، زن و مرد و کوچک و بزرگ افزوده می شد. در واقع و مخصوصا در روزهای تعطیل هنگام ظهر، بعد از نماز و نیایش، سخنرانی رهبر انقلاب آغاز می شد. آقای بنی صدر مطالب را همزمان ترجمه می کرد و بلافاصله بر روی تلکس خبر قرار می گرفت. بعد از سخنرانی به پرسش های خبرنگاران و دیگر سؤال کنندگان پاسخ داده می شد. معمولا سخنان و سؤالها همسو بود با مسائل جدید، خیزش مردم در داخل کشور و تحولات خارج از کشور. بدین گونه هر لحظه و هر روز با روز قبل تفاوت چشمگیر به خود می گرفت. بیانات امام را می توان به دو مرحله تاریخی تقسیم کرد: بیانات قبل از تظاهرات تاسوعا و عاشورا (نهم محرم ۱۳۹۶ برابر با ۱۳۵۷ / ۹ / ۲۰ ) و بعد از این تاریخ. علت این انتخاب بدین جهت است که تا قبل از یکپارچه شدن مردم، سعی امام بر روشنگری و آماده ساختن زمینه مناسب و برملا کردن وابستگی های رژیم پهلوی بود و بعد از رفراندوم مردم در تاسوعا و عاشوراء کوشش ایشان پیرامون ارائه راه حل های عملی برای سرنگونی شاه دور می زد.

قبل از تاسوعا و عاشورا، موضوعات زیر را می توان ملاحظه نمود: توجه دادن مردم به اینکه همه امور به شخص شاه ختم می گردد و دیگر مسئولین جز به دستور او نمی توانند عملی انجام دهند. نکته دیگر درباره مصاحبه تلویزیونی شاه و نامه عده ای مبنی بر اینکه ایشان توبه کرده و شما او را ببخشید، در جواب آنان می گوید: حالا که غرق شدن را دیده، در مقابل ملت ظاهر می شود و اظهار ندامت می کند. خطاب به مراجع عظام و علمای اعلام می گوید بیایید مرا نجات دهید. نجات دهید وطن را. مقصود از وطن خود اوست. این شبیه همان مسئله فرعون است با یک اختلاف و آن اینکه از این طرف اظهار توبه می کند و از آن طرف دولت نظامی بر سر کار می آورد. این دو را با هم به میدان آورده، دیگر فرعون این کار را نکرده بود، فقط می گفت که توبه کردم.


غیر از مسائل فوق، مطالب مهم دیگری در این مقطع زمانی طرح و عنوان شد که فهرست وار به آنها اشاره می گردد .. درباره مستشاران آمریکایی در ایران. ٢. اخطار به کارتر مبنی بر تغییر موضع او نسبت به شاه. ٣. مسئله نفت در حال و آینده. ۴. خرید اسلحه توسط شاه از درآمد نفت برای ایجاد پایگاه های آمریکایی برای مقابله با شوروی ۵. موضوع اصلاحات ارضی شاه و از بین بردن کشاورزی، هجوم روستاییان به شهرها و در نتیجه ایجاد محل های فقیر زاغه نشین و اینکه اصلاحات ارضی شاه بدلی بود که به دستور آمریکایی ها صورت گرفت نه یک اصلاحات واقعی و در خدمت مردم ۶. رابطه شاه با اسرائیل و خیانت به اسلام. ۷. فقدان بهداشت در ایران. ۸. خرید ویلا برای خواهر شاه 9. سانسور مطبوعات، بی اعتنایی به قانون اساسی و آزادی احزاب و انتخابات.

بعد از بیان این مواضع و افشای جنایات شاه و آمریکا و شوروی، و با اوجگیری مبارزات درون کشور، سقوط شاه قریب الوقوع به نظر می رسید، از این رو خارجیان به تکاپو افتادند و گفتند: ١. چنانچه شاه سقوط کند، ایران با خلا جانشینی مواجه می شود؛ بنابر این خطر تجزیه شدن ایران بعید به نظر نمی رسد. ٢. در صورت سقوط رژیم سلطنتی، چون ایران هم مرز با شوروی است، به دام شوروی می افتد.

امام برای خنثی کردن این گونه تبلیغات، دلایل زیر را ارائه داد که خلاصه آن چنین بود: 1. در مورد فرضیه اول: اگر شاه برود زمین و آسمان به هم می خورد؟ کدام ثبات ناحیه به هم می خورد؟ اگر شاه برود خلا ایجاد می شود! چه خلأیی می شود؟ خوب یک دزد می رود یک آدم صحیح تر می آید و این خلاف است؟ ۲. در مورد فرضیه دوم: یک حرف این است که اگر شاه برود شوروی مستقیما حمله می کند. آن هم باز حسابش را بکنیم ببینیم صحیح است یا نه؟

اصل مطلب این طور است که قضیه اینکه شوروی تعدی می کند به ایران و آمریکا تعدی نمی کند و انگلستان تعدی نمی کند، اینکه خود اینها قدر تهایی در مقابل هم هستند و اگر اینها بخواهند هر کدام چه بشوند یک جنگ عمومی پیدا می شود و اینها می دانند که جنگ عمومی مصادف است با قطع نسل بشر و اگر آنها در مقابل هم نایستند، شوروی بخواهد حمله کند به ایران ملت ایران که الان با هم هستند با این ملت نمی تواند حمله کند، در هر ده کوره برود پدرشان را در می آورند...

قدرتهای جهانی که وخامت اوضاع را این چنین دریافت کردند بالاجبار قدم به قدم عقب نشستند و برای سیاست آینده خود و کنترل حکومت آینده به سیاستی دگر روی آوردند. این سیاست را می توان از لابلای سؤالات بعضی روزنامه چی های سمج و مخت بهتر درک کرد.

از این تاریخ به بعد ( تاسوعا و عاشورا) این سؤالات نسبت به گذشته تغییر ماهوی پیدا کرد. مسئله جانشینی حکومت، محور پرسش ها را تشکیل می دهد. در قسمتی از مصاحبه ها چنین آمده بود: س: بارها حضرتعالی فرموده اید شخصا در دولت آینده نخواهید بود، پس اگر چنین باشد، رهبران سیاسی و گروههایی که دولت را پس از این تغییر در دست می گیرند چه کسانی خواهند بود؟ ج: شاه مملکت را به هرج و مرج کشیده است. او برود، اشخاص کاردان از اوضاع جهان زیاد است و کشور را به بهترین وجه اداره خواهند کرد.؟ س: نظر حضر تعالی نسبت به جبهه ملی چیست؟ ج: من نظر مثبتی ندارم و نفی اش هم نکرده ام.

وقتی مسئله جانشینی شاه قوت گرفت بوی نفت به مشام رسید. هر کس از هر گوشه ای فرا آمدند و آواز ؟ من هم یک شریک سر داده شد. گروه های روشنفکری از یک سو و گروههای روحانی از سوی دیگر علیه همدیگر و علیه یکدیگر به سخن و حرف و حدیث و شکایت و گله مندی درآمده، شمشیرها را از غلاف درآورده به سوی یکدیگر نشانه گرفتند.

توصیه هر کدام برای از بردن رقبای آینده بعد از پیروزی در یک کلمه یا یک شعار خلاصه می شد: من و گروه ماست طاووس عليين شده. از آن به بعد دو راه بیشتر باقی نمانده بود؛ یا باید تماما در اختیار این گروه با آن گروه درآیی یا از زانو به در آیی. آن کشتی با آن عظمت که قبل از انقلاب همه ملت ایران را در خود جای داده بود، آن کشتی بعد از پیروزی نبود که جایگاهی با آن وسعت و عظمت داشته باشد. از آن مرحله به بعد تکرویهای سیاست های خودمحورانه و روشهای تخریبی رو به تزاید نهاد و هر لحظه بر ابعادش افزوده شد.

در اینجا به چند نمونه اشاره می کنیم و در قسمت های آینده وارد جزئیات بیشتر می شویم

جلساتی که تا آن زمان در منزل ما در پاریس تشکیل می شد، بعد از رفتن امام به نوفل لوشاتو، صورت دیگری به خود گرفت که اختلافات به حدی رسید که بنی صدر و گروه او را در هیچ یک از جلسات شرکت ندادند.

برنامه ها را آقای دکتر یزدی به تنهایی تنظیم می کرد و بدون مشورت با دیگران نظریات سیاسی ارائه می داد. خود ایشان در این باره می گویند:

موضوع دیگری که در این گفتگوهای صبحگاهی مطرح کردم این بود که آقا حالا دنیا خوب می داند که ملت ایران و شما چه نمی خواهید، ولی نمی دانند چه می خواهید. اینکه بگوییم شاه برود کافی نیست. شاه باید برود، اما چگونه؟ و به علاوه رفتن او کشور را با خلأ روبه رو می کند، ما چه برنامه ای برای بعد از رفتن او داریم؟ کلیات نظراتم و ضرورت داشتن برنامه راهبردی را بیان کردم. ایشان آن را منطقی و عملی دانستند و از من خواستند آن را تنظیم کنم. آقای دکتر یزدی تصور داشتند تنها کسی که می تواند درباره انقلاب اسلامی صاحب طرح و برنامه و نظر باشد، خود ایشان است. از این رو به خود کوچکترین زحمتی نداد تا نظرات دیگران را دریافت کند. همین تکروبها باعث شد اولا به اختلافات دامن بزند و بر ابعاد آن بیفزاید؛ ثانيا همین نظریه ها و برنامه های تک بعدی و بدون مشورت می توانست پخته تر و مطلوبتر مطرح شود، زیرا گروه بنی صدر و خود ایشان روزها و ماه ها و سالها درباره آینده انقلاب اسلامی به تفکر و پژوهش نشسته بودند و با مطالعه دقیق از دیگر انقلابها به این نتیجه رسیده بودند که اگر توزیع قدرت از همان ابتدا صورت نپذیرد و تنها یک گروه از انقلابیون تمامی قدرتهای سیاسی، اقتصادی و نظامی را در اختیار بگیرند، خواسته یا ناخواسته با هر نیتی که داشته باشند، انحصار قدرت و فساد و بلاهای دیگر، به شکل و شمایل جدید به جای قدیم می نشیند. در ثانی بسیاری دیگر از آنها در زمینه های مختلف اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی، طرح ها و برنامه هایی داشتند که اگر به بحث و مشورت گذاشته می شد، حداقل از نظریات یک بعدی فاصله می گرفت.

اختلافات و مسائل حاشیه ای چنان بود که هیچ نیرویی حتی نیروی قدرتمند و کاریزمایی امام هم نتوانست از این پرده های ضخیم و تیره و تار عبور کند. سرانجام صبرش تمام شد و فریاد برآورد که من از همگی شما نا امید شدم. قبل از آنکه این پیام به صورت علنی بیان شود، آقای اشراقی داماد خود را واسطه قرار داد تا که شاید بتواند دامنه اختلافات را کاهش دهد، اما نتوانست. كل ماجرا را از زبان آقای دکتر یزدی بشنویم. ایشان در این باره می نویسد:

در همین جا بی مناسبت نمی دانم که از تلاش آقای اشراقی برای رفع اختلاف به توصیه خمینی صحبت کنم: اشراقی: درباره مسائلی که در بین آقایان مطرح است، من وارد نیستم؛ اما آقا از این اختلافات نگران هستند و نظر دادند که به یک صورتی حل شود. بعد از سخنان اشراقی، بنی صدر برای ایجاد اختلاف میان صادق قطب زاده با من ابتدا کمی از صادق انتقاد کرد ولی گفت که صادق آدم بی غل و غشی است. سپس انتقاد خود را از من شروع کرد و گفت دامادش در شهرها همه جا رفته و گفته است که من اول جبهه ای بعد مسلمان هستم، درباره من گفت که میگویم بیایید رفیق باشیم، قرار و مدار می گذاریم و می نویسیم، اما ترتيب اثر داده نمی شود. برای مثال از برنامه تأسیس بنیاد مرحوم تولیت گفت که پیشنهاد دهیم اگر یک واو کم و زیاد شود، قبول نکنیم. بنی صدر حالت تهاجمی داشت و حمله می کرد. من سکوت کرده بودم. حملات او نشان می داد که از درون متزلزل است. در پایان صحبتش با لحنی متفرعانه گفت:

تنها راه بهبود روابط او با من این است که او توبه کند. یعنی خود را به کلی بری از هر نوع خطا و ایراد دانست، ولی من باید توبه کنم. بیان چنین موضع متکبرانه ای جایی برای آشتی و تفاهم باقی نگذاشت. من فقط مختصرة توضیح دادم که اختلاف من با ایشان شخصی نیست و به فرض صحت آنچه به دامادم نسبت داده است، به من مربوط نیست و من مسئول أعمال دامادم که از فعالان قدیم و اولیه انجمن اسلامی دانشجویان است، نیستم. در هر حال این جلسه هم به پایان رسید و تلاش آیت الله اشراقی هم بی نتیجه ماند.

آقای دکتر یزدی می نویسد: "در موقعی که امام به این نتیجه رسید که اختلافات پایان نمی پذیرد، نا امیدی خود را از روشنفکران بیان کرد و چاره دیگری نداشت: "حالا آن رهبر تیز هوش و کاریزمایی پیش خود می گوید من مملکت را بدهم به دست این روشنفکرانی که احترام دوستی های ۴۰ ساله با همدیگر را هم ندارند؟ آقای خمینی می خواهد انقلاب را حفظ کند... این طرف روشنفکرانی هستند که با هم این دعواها را دارند و همدیگر را تکه تکه می کنند. از آن طرف در تهران تنها پنجهزار مسجد وجود دارد هر مسجد یک روحانی دارد و اگر قرار باشد مردم به خیابان بیایند هر روحانی اگر با ۵۰ تا بچه محل و مریدانش راه بیفتند می شود ۲۵۰ هزار نفر. حالا روشنفکران چند نفر را می توانستند بیاورند؟ آقای خمینی با خود می گوید پس باید رعایت حال روحانیون - ولو مرتجع - را کرد. اشتباهات ما روشنفکران هم زیاد بوده است. بعدها آقای دکتر یزدی به این نتیجه رسید که این اختلافات ک به جریان روشنفکری و جامعه لطمه وارد آورد و توصیه میکند روشنفکران ما باید خودشان را نقد کنند.

شاید عده ای تصور کنند توصیه آقای دکتر مبنی بر نقد کردن روشنفکران از خود دارویی است دیرهنگام یا بنابر ضرب المثل معروف "نوشدارویی است بعد از مرگ سهراب"، اما چنانچه گذشته را چراغ راه آینده بدانیم، جوانان تیزهوش، با ایمان و وطن پرست نسل حال و آینده، می توانند از گذشته پندها بیاموزند و تجربه ها کسب کنند، زیرا با تشخیص درست می توان طرح درمان داد و دارویی مناسب تجویز کرد یا با تحلیل واقعی از شرایط واقعی می توان نقشه راه واقعی ارائه داد.

آنچه اما لازمه یک نقد واقعی است این است که بتوان از سبق ذهن و تمایلات شخصی و گروهی و فامیلی گذشته فاصله گرفت (عملا دشوار است و کار نه چندان ساده ای) و ابتدا نیازمند آن است که شرایط زمان و مکان را در نظر آورد و آنگاه با یک نگاه مجموعه نگر به نقد و بحث و بررسی پرداخت.

اجزای رویدادهایی که منجر به تصمیم گیری امام شد، پیچیده تر از آن است که در خاطرات آقای دکتر آمده؛ آنچه ایشان به آن اشاره کردند قسمتی از واقعیت هاست. در عین حال، نکات ظریف و تعیین کننده بسیاری هست که برای روشن شدن اصل مطلب، ضروری است مدنظر قرار گیرد در آن مقطع تاریخی، ایرانیان مبارز ساکن پاریس از دیگر مبارزان شهرهای مختلف خارج از کشور درگیر مشکلاتی بودند که ناخواسته بر آنان تحمیل شده بود. دوری از وطن، آن هم به مدت طولانی، زیرا اکثریت آنان توسط رژیم شاه ممنوع الورود شده بودند. ماندن در یک کشور خارجی، دوری از خانواده و بستگان، بیشتر و دردآورتر کمبود وسایل ارتباطی که بتوانند از وقایع داخل کشور اطلاعات و اخبار صحيح و لازم کسب کنند. مضافا به اینکه اختناق، سانسور اطلاعات، سختگیری و ترفندهای ساواک و دیگر سازمانهای همسو با او، پیوسته و مستمر پلیس کشورهای خارجی با رژیم شاه، شنیدن اخبار مربوط به شکنجه و کشتار هموطنان، و هزاران مسئله دیگر، روح و روان مبارزان خارج از کشور را در هم ریخته بود و سخت آزرده خاطر کرده بود.

فاصله گرفتن از واقعیت های درون کشور و مسائل و سختی هایی که ذکر شد، باعث پدید آمدن این مشکلات و گرفتاریهایی شد که مبارزان را دچار بند عصبیت و افراط و آفت انتقام و اختلافات نمود. اغلب مردم مسائل را نه از روی شناخت و معرفت و بی طرفی که از روی عصبیت و مطلق انگاری سپید و سیاه) ارزیابی می کردند و اغلب از همدیگر بری و بیزار و مدام با دست و زبان مشغول گیر و دار بودند.

شرایط بدین گونه بود که امام خمینی و همراهان بدون مقدمه قبلی نا گهان وارد این جو آشفته شدند؛ که اگر به هر کجای دیگر شهرهای خارج از کشور هم می رفتند، آسمان به همین رنگ بود؛ قرعه فال به نام پاریس نشینان بیچاره افتاد.

در آن موقع اما همه توقعات و انتظارات به سوی روشنفکران پاریس معطوف شده بود. از این رو، نقاط ضعف و قدرت این جماعت بیش از حد، خودنمایی می کرد. زمان اما بهترین قاضی و بیان کننده حقایق است. بعد از سپری شدن رویدادها و با گذشت آنها، زمان زبان دیگری گشود و نغمه دیگری ساز کرد. چند صباحی نگذشت که کسانی که روشنفکران را به خره گرفته بودند، از درون به بیرون آمدند و دیدند این نقاط ضعف و نفسانیات همه گروه ها، از روشنفکران گرفته تا روحانیون و دیگر افراد را در بر گرفته است. مسلما منشا تمام گرفتاریها در دو وجه قابل فهم است: یکی به ارث رسیده از گذشته تیره و تاریک استبداد تاریخی و دیگری مشکلات از راه رسیده کنونی که بحث در خور توجهی می طلبد.

در بخش آینده دوباره به جزئیات باز می گردیم که با ورود سیاستمداران به نوفل لوشاتو آغاز شد.

دیدگاه ها بسته شده است